شب ها برایم سخت وطولانی می گذرد.کاش تمام این درد ها تمام شود..کاش خوشبختی نگاهی بر زندگی ام کند..کاش آقایمان ظهور کند..کاش بیاید مردی که سالها در انتظارش هستم..چشم براهش هستم..دلم انتظارش را می کشد..ندیدمش اما دوستش دارم و تا زنده ام منتظرش خواهم ماند که بیاید و من را ازین تنهایی نجات دهد...
التماس دعا
تشکر می کنم از تمام دوستانی که تولدمو تبریک گفتن.منم آرزوی سلامتی وموفقیت دارم واسشون.
دلم گرفته از ذقایق دقیقه های دور وساکت و در شکاف واقعیت به زخم زندگی دچارم... یادتونه گفتم هر وقت دلم بگیره این شعرو واسه خودم مخونم؟حالا امشبم دلم گرفته.تازه دل یکی دیگرو هم شکوندم.واقعا ناراحتم ودارم غصه می خورم اما بخدا من مقصر نبودم.گاهی وقتا به خودم میگم جه خوبه که این وبلاگ هست و آدم میتونه حرفاشو راحت بزنه بدون اینکه کسی ببینتش وبشناستش.از تمام اونایی که دلشونو شکستم عذر خواهی میکنم و حلالیت می خوام.واقعا متاسفم...
نهال می کارم،باد می شکند
کلبه می سازم،زلزله ویران می کنذد
عشق می ورزم،تنهاتر می شوم
جهان آن نیست که گمان می کردم
زیستن در قصه های مادربزرگ رنگ وبوی بهتری داشت.
دیگرهیچ چیز زیبا نیست
وآن روی دیگرتمام چیزها،کثیف وچرک آلود است،
من به پایان خوش قصه ها مشکوکم...